کانون مطالعاتی خانه توانگری
غزل رسید به تو ، واژه ها بلند شدند به سوی روح ِتو معنا گریخت چون آهو دو گوشواره شدند و به گوش ات افتادند مداد و کاغذ و میز و اتاق رقصیدند نخند ! قصهء تشخیص و استعاره جداست ! معلم ِهمهء عشقها تویی ...خانم ! بیا و رونق این محفل صمیمی باش و صادقانه که نه !...مادرانه ، با لبخند *********************
و از زلالی ِچشم تو بهره مند شدند
شکارچی شدم و بیتها کمند شدند
به دور دست تو پیچیده ، دستبند شدند
و گرم شادی و شور و بگو بخند شدند
قسم به تو !...به خدا !... عاشقت شدند !...شدند !
بگو که این همه شاگرد ِزبده چند شدند ؟!
که از حضور ِتو این جمع ، سربلند شدند
بگو عزیز ! که این بیتها پسند شدند ؟!...
سایه مهربانیها بر سرتان مستدام .
Design By : Pichak |